صورتم رو که به شیشه سرد اتوبوس چسبوندم٬ یاد دستای سرد بابام افتادم که همیشه بهم سیلی می زد . اون شب تو اتوبوس تا صبح از بابام سیلی خوردم .

بابا :

 

 

از در که وارد شد چشمم به سفره هفت سین افتاد و داد زد : مامان این ماهیه کو ؟

-         تو سطل آشغال .

-         چرا اونجا ؟

-         آخه مرد .

-         ا . اون که سر حال بود .

-         خب حالا دیگه نیست .

-         آره . یادمه میگفتی : بابا هم قبل از مردگش خیلی سر حال بود . اما دیگه نیست .

 

به طرف سطل آشغال رفت و ماهی رو بیرون آورد . مادرش داد زد : چی کار میکنی پسر کثیف؟

-         میبرمش کنار بابا خاکش کنم .

-         دیوانه شدی؟

-         اونم مثل بابام بود .

خواب:

زن با بچه ای که در قنداق پیچیده شده بود سوار تاکسی شد . چند لحظه بعد با حالتی سراسیمه گفت: آقا ببخشید من کیف پولم رو جا گذاشتم میتونم پیاده شم؟

از تاکسی پیاده شد .

فردا روزنامه ها نوشتند : در حادثه واژگون شدن تاکسی در بزرگراه شماره ۵ یک نوزاد جان باخت .