این هم یه مزخرف قدیمی که مربوط می شه به شب یلدای پارسال .یادش بخیر .



هر روز تنگ تر می شد دهانه تنگ تنگ بلوری که آب ماهی یکبار، ماهی درونش را می خورد و تو هر ماه برای آب ماهی می خریدی.

هر روز خاکستری تر می شد خاکستر خاکستری سیگارم که تو آنرا با خاک یکسان کردی.

هر روز قهوه ای تر می شد قهوه قهوه ای که از دست قهرمان داستان زندگی قحطی زده قحبه ام گرفتم.

مرا ببخش .

مرا ببخش عزیزم که تنگ بلورت را شکستم .

سیگارم را روی بدن ماهیت خاموش کردم .

و قهوه های قهوه ایت را توی صورت تو تف کردم .

مرا ببخش که سمفونی معده ام را به اخبار ساعت دوازده شب تو ترجیح دادم .

مرا ببخش که انگشتم را ته حلقم فرو نکردم تا تمام استعدادهایم را برایت بالا بیاورم .

معشوقه احمق دوست داشتنی من

شنل قرمزت قهوه ای شده اما گرگها کورنگند

و مادر بزرگت را

 شوهرش با تبر نوازش کرده .