این هم یه مزخرف قدیمی که مربوط می شه به شب یلدای پارسال .یادش بخیر .



هر روز تنگ تر می شد دهانه تنگ تنگ بلوری که آب ماهی یکبار، ماهی درونش را می خورد و تو هر ماه برای آب ماهی می خریدی.

هر روز خاکستری تر می شد خاکستر خاکستری سیگارم که تو آنرا با خاک یکسان کردی.

هر روز قهوه ای تر می شد قهوه قهوه ای که از دست قهرمان داستان زندگی قحطی زده قحبه ام گرفتم.

مرا ببخش .

مرا ببخش عزیزم که تنگ بلورت را شکستم .

سیگارم را روی بدن ماهیت خاموش کردم .

و قهوه های قهوه ایت را توی صورت تو تف کردم .

مرا ببخش که سمفونی معده ام را به اخبار ساعت دوازده شب تو ترجیح دادم .

مرا ببخش که انگشتم را ته حلقم فرو نکردم تا تمام استعدادهایم را برایت بالا بیاورم .

معشوقه احمق دوست داشتنی من

شنل قرمزت قهوه ای شده اما گرگها کورنگند

و مادر بزرگت را

 شوهرش با تبر نوازش کرده .

نظرات 3 + ارسال نظر
گندمین دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:10 ب.ظ http://gandomin.com

مشکلت هنوز ماله اینه که دنبال یه فرشته می گردی تا آدم!
اگه یکی مثل من یه روز خودکشی می کنه ، فرداش از کما میاد بیرون! با همون احساس های عاشقانهء به اصطلاح احمقانه ...
نوشتت خوبه ... یاد اون روزی افتادم که می گفتی روانشناس خوب سراغ داری...

جزیره یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.jazire.net

سلام. بیشتر وقتا ما آدما تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم.

فرشاد شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:05 ق.ظ

چیزی برای گفتن نیست.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد